عاشقانه های من

ساخت وبلاگ
خونه بغلیمون رو دارن خراب می کنن.توی این هفته ها صدای پتک رو مغزمه،بارها ناجور با فروریختن هر دیوار هول خوردم و تا ساعتها تپش قلب داشتم  و  از قضا خونه مامان اینا هم دوس ندارم بمونم!کلا خونه خودمون راحت ترم و استرسم کمتره. بابا برای چندمین بار در مورد خونه باهامون صحبت کرد و پیشنهاد داد که وقتی اردیبهشت و خرداد قراردادمون اینجا تموم شد بریم اونجا بشینیم.مهدی هم خیلی شرمنده محبت های  بابام شد و کلی تشکر کرد و گفت که می دونه منبع درامد بابام اجاره اون خونه است.مگر اینکه ماهم بیایم اونجا اجاره بدیم که قاعدتا نمی تونیم به اون اندازه اجاره بدیم.بابا هم برا اینکه ما معذب نباشیم گفت شما بیاین من درستش می کنم! عاشقانه های من...
ما را در سایت عاشقانه های من دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : bhana65d بازدید : 177 تاريخ : سه شنبه 3 اسفند 1395 ساعت: 23:08

توی ماه  های آخر بارداری ام و باید حتما یه سر به امامزاده حسن می زدم.جایی که رفتم و یه خانومی یه کیسه نمک گذاشت تو بغلم و گفت ایشالا حاجت روا بشی و من دعا کردم که هرچی به صلاح زندگیمونه برا من و شوشو پیش بیاد و توی همون ماه ها که دوبار پشت سر هم تو امامزاده صالح و امامزاده حسن نمک نذری دادن دستم یهویی ناغافل نی نی دار شدم و بعدها گفتم حتما صلاح بوده است.نمک خریدم و وارد امامزاده حسن شدم و برای همه حاجتمندا دست به دعا شدم.یه روز عالی در کنار شوشو با کلی خوردنی خوشمزه و خریدای رنگارنگ برای تارا و بعد هم دور دور کردنامون تو خیابونا و بعد هم ناهار سر از خونه آجی زهرا اینا درآوردیم که غذای نذری پخش می کردن بیرون و لحظه ی غافلگیریش وقتی بود که فهمیدیم غذای نذری ،نذر سلامتی تارا جون بوده و هر سال همین موقع باید ادا بشه...   فردای اونروزم با شوشو رفتیم حرم پدر معنویم و به حضرت شاه عبدالعظیم گفتم گمون کنم این آخرین بار قبل از زایمانمه که میام اینجا و ازش طلب کمک کردم برای زایمانم و دعا کردم برای تک تک عزیزایی که تو ذهنم میومدن.شامم یه دیزی مشت زدیم و برگشتیم خونه... عاشقانه های من...
ما را در سایت عاشقانه های من دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : bhana65d بازدید : 166 تاريخ : سه شنبه 3 اسفند 1395 ساعت: 23:08

رزرو آرایشگاه

رزرو آتلیه

هماهنگی برای استخر و ورزش بارداری

بستن ساک بیمارستان

نوشتن لیست کارهایی که باید قبل از اومدن تارا با همراهی شوشو انجام بدم...

 

عاشقانه های من...
ما را در سایت عاشقانه های من دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : bhana65d بازدید : 177 تاريخ : سه شنبه 3 اسفند 1395 ساعت: 23:08

برا اینکه یه آتلیه معتمد برم که بعدا غصه پخش شدن عکسا رو نخورم پیش دوست آجی فاطمه وقت گرفتم که یه آتلیه توی آموزشگاه آرایشگری مامانش داره.طبیعتا آقایونم تو ارایشگاه زنونه راه نمیدن.قرارشد یسری عکسا که تکی هستن رو با یه مدل مو و یسری لباس اونجا بگیرم و  یه آتلیه دیگه تا عکس دو نفره هامون یا بهتر بگم سه نفره هامونو اونجا بگیریم. شنبه ای که گذشت عکسای سری اول رو گرفتیم.قرارمون به سه چهار تا بود،عکسای انتخابی شد ده دوازده تا!!!! خدا رحم کنه عکسای دونفره ی این هفته مون!! ولی عکسا عااااااااااااااااالیییییی شدنا و عکاس و مابقی کسایی که اونجا بودن کلی قربون صدقه لباسا و ژست ها و تریپ بارداریم رفتن! عاشقانه های من...
ما را در سایت عاشقانه های من دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : bhana65d بازدید : 179 تاريخ : سه شنبه 3 اسفند 1395 ساعت: 23:08

شوشو رو به زور راننده کردم.یعنی خدا میدونه چقدر نازشو کشیدم و بهش انرژی و روحیه دادم و شیرش کردم تا بتونم بعد از مسیر بازار روز تا خونمون راهی اتوبان ها کنمش.الان دیگه بیشتر جاها رو میریم.خوشحالم که کلاسای بارداریم و بیمارستان و دکتر و مطب سونوگرافیم و باقی جاهایی که میشه با ماشین خودمون بریم رو می ریم.البته بازم هرجای جدیدی که می خوایم بریم کلی استرس داره و غر می زنه ولی بهش گفتم فوقش تو ترافیکا و نیم کلاجای سربالایی بعضی وقتا خاموش کنی که کنی.خب بدرک.بذار بوق بزنن.همه که از اول راننده نبودن!

عاشقانه های من...
ما را در سایت عاشقانه های من دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : bhana65d بازدید : 168 تاريخ : سه شنبه 3 اسفند 1395 ساعت: 23:08

توی کلاسای بارداری خیلی مخمونو خوب می زنن برا زایمان طبیعی.یه جلسه استخرم رو هم رفتم تا چهارشنبه که جلسه بعدش هست.با شوشو شنبه بعد از کلاسام رفتیم سونوی تخمین وزن و رشد جنین.همه چیز طبیعی بود و جنین کاملا سفالیک.دکتر خواجه پور گفت یه کم هم زودتر از موعد پایین تر اومده ولی همه چیز عالیه و نگرانی ای وجود نداره. تارا کوچولو توی 34 هفته و 4 روزگی 2400 بود و همه راضی.الحمدالله.البته فرداش که رفتم پیش دکتر خودم بهم گفت حالا که می خوای طبیعی زایمان کنی و البته می ترسی توی این ماه آخر چربی و شیرینیت رو کم کن که نه خودت چاق بشی نه کوچولوت تپل مپل بشه که بعد برات سخت میشه.قبلا از بارداریم65 کیلو بودم و الان حدود 77 کیلو.کاش بعد از زایمانم بازم برسم به وزن قبلیم و بلکم کمتر! پ.ن: شام خونه مامان و بابا علی کوچولو هر دفعه منو میبینه میگه تارا نیومد من باهاش بازی کنم؟خخخ عاشقانه های من...
ما را در سایت عاشقانه های من دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : bhana65d بازدید : 180 تاريخ : سه شنبه 3 اسفند 1395 ساعت: 23:08

پدرشوشو و مادرشوشو مشهد بودن و زنگیدن.خوشحال شدم بیشتر بابت اینکه دل شوشو خیلی گرفته بود و توقعاتی داشت از پدر و مادرش و اینجوری دلش آرومتر میشد.راستی انقدر تو این روزا دلم زیارت امام رضا رو می خواد که پشت تلفن ناخودآگاه اشکم دراومد و دلم می خواست واقعا بلند بلند گریه کنم. بعد یه کم از پدرشوشو مادرشوشو گله کردم که منتظرید نوه تونم بدنیا بیاد بعد بیاید؟!قرار شد از مشهد که برگشتن بلافاصله بیان تهران.البته خودشون گفتن قرار قبلیمون بوده و تصمیم بر اومدنمونه.گفتم سریع تر بیاید که تارا عجله داره. فردا پس فردا جاری بزرگه و برادرشوشو ارشد میان خونمون.این دفعه ویزیت آخر قبل از تزریق آی وی اف شون هست.ان شاالله همه چی اگه اوکی باشه دو هفته دیگه باید بیان برا تزریق.الهی به امید تو عاشقانه های من...
ما را در سایت عاشقانه های من دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : bhana65d بازدید : 182 تاريخ : سه شنبه 3 اسفند 1395 ساعت: 23:08

بعد از دوهفته دایم کابوس زایمان رو دیدن الان چند شبه به انواع مختلفی خواب تارا رو میبینم.دیشبم بدنیا اومده بود اندازه بچه 6ماهه بعد بغل همه می رفت جز من:ا بعد اصلا نه شبیه من بود نه شوشو.بیشتر شبیه نی نی مینا دوست وبلاگیم بود.خخخخخخ بعد من هی به ماماها میگفتم اشتباه شده این دختر من نیست.تو بیمارستان عوض شده،نی نی خودمو بهم بدین.فکر کنم بدجوری تحت تاثیر نمایشنامه رادیویی ای بودم که اجرا کردیم. در عین حال  توی خواب می گفتم دختر من نیست بعد هی قربون صدقه نی نیه هم می رفتم و تلاش می کردم باهام دوست بشه! عاشقانه های من...
ما را در سایت عاشقانه های من دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : bhana65d بازدید : 182 تاريخ : سه شنبه 3 اسفند 1395 ساعت: 23:08

خونه کلی ریخت و پاشه.بنده خدا شوشو هم در حد توان وقت میذاره ها ولی نمی دونم چرا هر دو روز یبار اینجوری میشه.انگار جنگه.خخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخ

+همش میگم اگه یهو وسط این ریخت و پاش دردم بگیره زایمان کنم چی؟!بدبختم .هههههههههههههه

عاشقانه های من...
ما را در سایت عاشقانه های من دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : bhana65d بازدید : 175 تاريخ : سه شنبه 3 اسفند 1395 ساعت: 23:08

پارسال جشنی که اداره شوشو دعوت بودیم عالی بود.امسالم شنبه شب دعوتیم بمناسبت گرامیداشت دهه فجر.خواننده ای که دعوت کردن رو دوست ندارم ولی مجری برنامه و مجری برنامه های کودکشون و شومن شون رو خیلی دوس دارم.یاد پارسال رفت و برگشتمون میفتم از خنده روده بر میشم باز خوبه امسال ماشین داریم.

عاشقانه های من...
ما را در سایت عاشقانه های من دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : bhana65d بازدید : 164 تاريخ : سه شنبه 3 اسفند 1395 ساعت: 23:08